زینب را خدا دلبستهی حسیـن آفرید،
دل بسـتهی حسـین، زنده نگاهداشـت
و دلبستهی حسین از دنیا برد.
زینب اگر دلبستهی حسین نبود، زینب نبود.
بانو!… بانو!… بانو!
چگونه؟ چرا؟ کِی؟ کجا؟ چقدر؟
تمام واژههایـی را که رنگ پرسـش دارند به یکبـاره از کشکـول ذهنم بیـرون ریختی. تو به تنهایی پاسخ همـهی پرسـشهای من شدی. خدا را شکر که تو نه در حلقهی اصحاب کسـایی، نه در زمرهی چهـــارده معصوم. این هم از حکمـت خداست. تو فریاد بلند خدایی بر سر همة انسـانها تا دیگر کسی معصــوم نبودن را بهانه نکند برای توجیه «زمینی ماندنش».
تو نقشهی راهی؛ راهی که از زمین تا آسمان، از خود تا خدا کشیده شده.
اگر تو نبودی، کربلا قصّهای میشد برای شنیدن و گریستن؛ امّا با وجود تو کربلا، راهی شد برای پیمودن.
تو حقیقت زندگی را در زیباترین وزن و دشوارترین قافیه در کربلا و کوفه و شام سرودی.
خدا را شکر میکنم که تو را آفرید، اگر خدا تا قیامت مهلتم دهد و در لحظه لحظهی این مهلت،به اندازهی سالهای سال زبان به شـکرش معطـر کنم، باز هم نمیتوانم شکر لحـظهای از بودن تو را در این عالـم به جایآورم.
ای بانوی خدانما! مرا هم دعا کن.
برگرفته از «بگو چگونه دل از حسین کندی؛ محسن عبّاسی ولدی»